با این که در دین اسلام این همه به مهربانی با حیوانات و رعایت حقوق آنان تأکید شده (مثلاً اینجا را نگاه کنید) نمی دانم چرا این حوادث ننگین باید در کشوری مسلمان مانند کشور ما اتفاق بیفتد! البته می دانم، این به خاطر آن است که ما مسلمان ها فقط اسم مسلمانی را یدک می کشیم و خوب یاد گرفته ایم همه چیز را برای خود توجیه و تفسیر کنیم و آن را باب طبع هوی و هوس خود سازیم. به قول حافظ:
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بُود فردایی
همه ی ما داستان پناه بردن آهو به امام رضا (ع) را (که باعث شد ایشان را با لقب ضامن آهو نیز یاد کنند) شنیده ایم. آیا ایشان نمی توانست با این توجیه که گوشت آهو در اسلام حلال است حیوانی را که به ایشان پناه برده بود بکشد و بخورد؟ همین رفتار بسیار زیبای ایشان بوده است که باعث شده اکنون کبوتران حرم ایشان نیز از حرمت و احترام برخوردار باشند و کسی به خود اجازه ندهد این کبوتران را شکنجه داده یا بکشد.
مگر این سخن پیامبر (ص) نیست که فرموده اَند: "خدا لعنت کند کسی را که حیوانی را مثله (قطعه قطعه) کند." مگر این سخن مشهور امام علی (ع) نیست که فرموده اَند: "اگر به من بگویند که یک دانه ی گندم یا جو را از دهان مورچه ای که در حال حرکت است بگیر -و حتی مورچه را نکُش- و در ازاء این کار همه ی حکومت و ثروت عالم را بگیر، به خدا سوگند این کار را نخواهم کرد." پس ما چطور به خود اجازه می دهیم چنین فجایعی را درباره ی حیوانات مرتکب شویم و آنگاه خود را دوستدار و پیرو پیامبر و امامان نیز بدانیم؟
روزی با یکی از آشنایان (خانم) در موردن خوردن گوشت صحبت می کردیم و ایشان استدلال می کردند که مجوز خوردن گوشت را خداوند در قرآن داده است. من گفتم: "شما درست می فرمایید، اما در قرآن (آیه ی 3 سوره نساء) به مردان اجازه داده شده که در صورت داشتن بنیه ی مالی و جسمی به طوری که بتوانند عدالت را رفتار کنند (علاوه بر کنیزان) تا چهار زن اختیار کنند. آیا شما حاضرید شوهر شما چهار زن که نه، حتی یک زن دیگر غیر از شما داشته باشد؟" دیدم که فوراً عصبانی شد و گفت: "این چه حرفی است که می زنید، قرآن به شرطی به مردان اجازه داده تا چهار زن بگیرند که بتوانند عدالت را رعایت کنند و چون هیچ مردی نمی تواند عدالت مورد نظر قرآن را رعایت کند، لذا بحث چهار همسری نیز منتفی است!" پس می بینید وقتی انسان نخواهد چیزی را بپذیرد و پایش را در یک کفش کند، هر توجیه و تفسیری می تواند پیدا کند، حتی برای آیه های قرآن.
همیشه در صحبت ها تا بحث نخوردن گوشت مطرح می شود، همه یاد گرفته اَند به این حدیث از پیامبر (ص) (یا احادیثی مشابه آن) استناد کنند که ایشان فرموده اَند: "هر کس چهل روز پیاپی گوشت نخورد، اذان در گوشش بخوانید." که منظورشان این است که چنین شخصی از مسلمانی خارج شده و باید دوباره در گوشش اذان خواند! اما من هیچ گاه ندیده اَم کسی به این سخن حضرت علی (ع) استناد کند که فرموده اَند: "شکم های خود را گورستان حیوانات نکنید." در ثانی من فکر می کنم آن حدیث اولی چندان معتبر نیست چرا که در دین اسلام با این که خوردن گوشت بعضی از حیوانات حلال شده و خود پیامبر و امامان نیز گوشت می خورده اَند اما طبق فتوای بسیاری از علمای اسلام و مراجع تقلید، گیاهخواری و نخوردن گوشت، مسلمانی کسی را خدشه دار نخواهد کرد (مثلاً اینجا را نگاه کنید). تازه بر فرض هم که آن حدیث چهل روز درست باشد، خب ما می توانیم هر چهل روز یک بار گوشت بخوریم که مسلمانی مان هم خدشه دار نشود. به همین جهت است که می بینیم افرادی مانند ابوالعلاء معری، ناصر خسرو، ابن سینا، مولانا، بایزید بسطامی، حافظ و ... مسلمان بوده اَند و گوشت هم نمی خوردند و اکنون نیز در کشور ما و سایر کشورهای مسلمان افراد زیادی وجود دارند که مسلمان هستند و گوشت و حتی سایر محصولات حیوانی را نمی خورند.
اصلاً در خود قرآن شما ببینید آیه هایی که مربوط به خوردن غذاهایی با منشأ گیاهی و مخصوصاً میوه هایی مثل خرما، انجیر، زیتون، انگور، انار، موز و ... هستند بیشتر است یا آیه های مربوط به غذاهای حیوانی؟ از طرفی شما هیچ آیه ای از قرآن را پیدا نمی کنید که خوردن گوشت در آن واجب شده باشد. شکی نیست که در چند آیه از قرآن خوردن گوشت حلال شده اما آیا حلال بودن چیزی به معنای آن است که ما باید حتماً آن را بخوریم؟! طلاق هم جزء حلال های خداوند است. اما آیا این بدان معنا است که همه ی زوج ها باید بروند و طلاق بگیرند؟ حتماً می دانید با این که طلاق از نظر اسلام حلال است اما طبق روایت، طلاق عرش خدا را به لرزه در می آورد.
من فکر می کنم در مورد خوردن گوشت هم همین طور است. شاید حلال کردن گوشت بعضی حیوانات به خاطر شرایط سخت آن موقع عربستان که صحرایی خشک و لم یزرع بود و شاید فقط میوه های خاصی مثل خرما در آنجا وجود داشت، بوده است. راست و دروغش را نمی دانم اما حتماً شما هم شنیده اید که مردم آن زمان عربستان حتی سوسمار هم می خورده اَند! البته سوسمار خوردن اعراب چندان هم غیر قابل باور نیست چون در آن زمان، آن ها شرایط خیلی سختی برای اِمرار معاش و سیر کردن شکم خود داشتند و شاید اگر من و شما هم جای آن ها بودیم همین کار را می کردیم. احتمالاً حلال کردن گوشت برخی حیوانات نیز به خاطر همین شرایط سخت غذایی بوده است، چون در قرآن (آیه ی 173 سوره ی بقره) به انسان اجازه داده شده برای نجات خود، در صورتی که مجبور شد حتی مُردار یا گوشت خوک نیز بخورد.
از طرفی وقتی می بینیم که ساختمان بدن (مثل دست ها و دندان ها) و فیزیولوژی اندام های گوارشی ما به هیچ وجه شبیه گوشتخواران نیست، فوراً این سؤال به ذهن خطور می کند که: "خدا که ما را آفریده، نعوذ بالله مگر نمی دانسته ما گوشتخوار نیستیم که دستور خوردن گوشت را به ما داده است؟ مگر در قرآن اشتباه وجود دارد؟!" فکر می کنم پاسخ همانی باشد که گفتم: خداوند ما را مجبور به خوردن گوشت نکرده، فقط مجوز خوردن گوشت بعضی حیوانات را داده است آن هم در صورتی که غذای اصلی ما که در درجه ی اول غذاهای با منشأ گیاهی و مخصوصاً میوه ها هستند وجود نداشته باشد.
البته همان طور که در مطالب قبلی هم نوشته بودم دانشمندان حوزه ی زیست شناسی بیشتر سعی می کنند انسان را در دسته ی پستاندارانِ همه چیزخوار مثل خوک و خرس طبقه بندی کنند نه گوشتخوار که این هم درست نیست؛ چون حیوانات همه چیزخوار نیز هیچ گاه گوشت را نمی پزند و به صورت خام می خورند، اما انسان قادر به این کار نیست و چون انسان آنزیم اوریکاز را هم ندارد (آنزیمی که برای هضم و جذب گوشت ضروری است و در حیواناتی که گوشت می خورند وجود دارد) لذا پختن گوشت نیز فایده ای ندارد و هیچ سودی از غذای گوشتی به انسان نمی رسد. تنها چیزی که از گوشت به انسان می رسد بیماری و ناخوشی است. به همین جهت است که می بینیم اسکیموها که غذاهای گیاهی پیدا نمی کنند و فقط گوشت می خورند متوسط عمرشان حدود 40 سال است و میزان پوکی و شکستگی استخوان در آن ها بیشتر از حد متوسط انسان های دیگر است و این ها همه به نوع تغذیه و محیط زندگی آن ها بر می گردد.
ضمناً امروز، روز قربان است. با جمعیت میلیاردی مسلمانان شاید در این روز بیشتر از یک میلیون حیوان ذبح شوند! من فکر می کنم قربانی کردن یک نماد بوده تا انسان ها هوی و هوس و شیطان درونی خود را قربانی کنند نه این که حیواناتی مثل گاو و گوسفند یا شتر را از دم تیغ بگذرانند. جالب این که قبل از قربانی کردن حیوانات به آن ها آب نیز می دهند! اما به قول فاضل نظری:
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانیت کنند
به چشم های مظلوم و چهره مغموم این حیوان نگاه کنید که چطور اتظار مرگ را می کشد!
چندین سر و چشم نازنین و کف و دست از مِهر که پیوست و به کین که شکست؟! (خیام)
تازه ای کاش اگر هم قربانی کردن در دین اسلام واجب شده (که البته بر حاجیان واجب هم شده)، این کار فقط مخصوص همین یک روز بود، متأسفانه در جامعه ی امروزی ما حاجی هنوز به مکه نرفته حیوان می کشند، هنوز بر نگشته حیوان می کشند، هنگامی که بر می گردد در جلوی پایش حیوان می کشند، مردم عروسی می کنند (علاوه بر حیواناتی که برای ولیمه ی عروسی کشته می شوند) جلوی پای عروس و داماد حیوان می کشند، می میرند حیوان می کشند، بچه به دنیا می آورند حیوان می کشند، خانه می خرند حیوان می کشند، ماشین می خرند حیوان می کشند (و جالب این که برای دور کردن خطرات و چشم زخم، خون حیوان را به ماشین می مالند؛ درست مانند رسم اعراب جاهلی که خون قربانی را برای محافظت از بت ها دور خانه ی کعبه می مالیدند!)، کار پیدا می کنند حیون می کشند و خلاصه انگار مردم فقط دنبال بهانه هستند که به هر طریقی شده حیوان بکشند و گوشت بخورند!
گاهی اوقات فکر می کنم خداوند در قرآن گوشت برخی حیوانات را بر ما فقط حلال کرده و آن وقت ما این طور حریصانه گوشت می خوریم، اگر خوردن گوشت را واجب می کرد آن وقت چه اتفاقی می افتاد؟ گویی اگر به ما مسلمان ها بگویند کلاه بیاور باید برویم سر بیاوریم!
در پایان این ماجرای شهید چمران را نیز بخوانید تا متوجه شوید که اسلام فقط در قربانی کردن و کشتار حیوانات خلاصه نمی شود. شهید چمران در کتاب «رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست» می نویسد:
«امروز گوسفندی را برای من قربانی کردند. چه قدر زجر کشیدم. درد گوسفند را تا اعماق وجودم احساس می کردم. هنگامی که خون از گردنش فوران می کرد، گویی این خون من است که بر خاک می ریزد. می دیدم حیوان زبان بسته، برای حیات خود تلاش می کند. دست و پا می زند. می خواهد ضجه کند، فریاد کند، از دنیا و همه چیز استمداد کند و از زیر کارد براق بگریزد. اما افسوس که مظلوم است و اسیر و دست و پا بسته است.
کارد به گردنش نزدیک می شود. چشمان گوسفند برق می زند. به همه ی اطراف می چرخد. برق کارد را می بیند. اولین فشار تیزی کارد را بر گردن خود احساس می کند. با همه ی قدرت خود برای آخرین بار تلاش می کند. امید به حیات، آرزوی زندگی و حب ذات در همه ی وجودش شعله می کشد. می خواهد زنده بماند. می خواهد از آب این عالم بنوشد. از هوای دنیا استنشاق کند. به آسمان بلند، به کوه های سر به فلک کشیده، به درخت ها، به گل ها، به سبزه ها، به جویبارها، به صحراها، به دشت ها، به دریاها، به ستاره ها، به ماه، به خورشید، به سپیده ی صبح، به غروب آفتاب نگاه کند و از زیبایی آن ها لذت ببرد.
او احساس می کند که مورد ظلم و ستم قرار گرفته، همه ی دنیا به او ظلم می کنند. همه دشمن او هستند. همه در مرگ او شادی می کنند. همه منتظرند که دست و پا زدن او را در خون ببینند و کف بزنند. او استغاثه می کند التماس می کند. لاأقل یک نفر منصف می طلبد. می خواهد کسی را به شفاعت بطلبد.
آخر ای انسان ها ... وجدان شما کجا رفته است؟! تمدن شما، انسانیت شما، خدا و پیغمبر شما کجاست؟! مگر قرار نیست از مظلومین دفاع کنید؟! چرا نمی گذارید فریاد کنم؟! چرا اجازه ی اشک ریختن نمی دهید؟!
آه خدایا! من فریاد این حیوان بی گناه را می شنوم. من درد او را احساس می کنم. من اشکی را که در چشمانش می غلتد می بینم. من بی گناهی او را می دانم. من می بینم که او مرا به دادخواهی طلبیده است. و من نیز با همه ی وجودم آماده اَم که به بی گناهی او شهادت بدهم. او را شفاعت کنم و از مردم بخواهم که به خاطر خدا و به خاطر من از این حیوان زبان بسته بگذرند.
من با همه ی وجودم می خواهم بدوم و کارد را از دست آن مرد بگیرم. می خواهم فریاد کنم دست نگه دارید. این حیوان زبان بسته را برای من نکشید. اما گویی صدای حیوان خفه شده است و حرکت من هم منجمد.
در عالم خواب، گاهی آدم می خواهد فریاد کند، ولی صدایش در نمی آید. اینجا هم چنین حالتی برای من پیش آمده است. حیوان بی گناه می خواهد فریاد کند اما صدایش در نمی آید. و من هم می خواهم بدوَم دستش را بگیرم اما طلسم شده اَم.
کارد تیز بر گردن گوسفند نزدیک می شود و من تیزی آن را بر گردنم احساس می کنم. حیوانِ اسیر دست و پا می زند گویی که من دست و پا می زنم و همه ی فشارهای حیات و مرگ را که در آن لحظه بر گوسفند می گذرد، گویی که بر من گذشته است.»